۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

گرفتار نیست اند این مردم

از جمله کارهایی که دوس دارم مرور کردن است. برای کشف خودم. به نوشتن می ماند. به همان نشخوار کردن -- اگر شان گاو را خیلی ماتحت نمی دانید. مرور می کردم که چه می شنیده ام و می خوانده ام این روزها و هرکدام چقدر تاثیرگذار بوده اند بر من؛ از فیلم ها، جدایی نادر و سیمین، از کتاب ها انهدوانا (مجموعه ی شعر شاعران غربت نشین است) و قران، از آدم هایی که شما هم بشناسید علی طهماسبی و برتراند راسل..، از موسیقی، چندتایی.. مخصوصن این معرفی و نوازندگی. و هم  بسیاری.. بسیار

این ها چیزهایی ست که از نظرم می گذشتند و می دیدم و می دانستم که مهم بوده اند. اما دیگرانی بودند که یادم نبودند اما به محض اینکه دوباره دیدم تازه درک کردم چقدر آشکارند در من. بگذریم.. خواستم یکی از همین ها را بگذارم برای معرفی به شما و برای یادآوری به خودم؛ داستان کوتاهی از هوشنگ گلشیری با صدای خودش: انفجار بزرگ.


گوش بدهید کـ اننهو صدای امیدست.