۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

نوشتن و خواندن داده ها به صورت باینری در ++C

نوشتن خروجی و خواندن ورودی به صورت باینری (binary) یکی از ضرورت های برنامه نویسی هست اند. به خصوص وقتی که زمان و حجم داده ها و نتایج در برنامه قابل توجه است. درمقایسه با متن ساده، باینری ها بسیار کوچک تر هستند و نوشتن آنها بر روی دیسک زمان بسیار کمتری می برد. پیچیدگی فایل های باینری خواندن آنهاست که آن هم تنها به یک برنامه ی کوچک خوانش نیاز دارد که برای برنامه نویس های در حد معمولی (مثل خود من) کار آسانی هست. برای یادگیری دستورهای ساده و کلیدی در برنامه ی سی پلاس پلاس این کتاب را پیشنهاد می کنم.


فایل باینری چیست؟
یک فایل باینری، فایلی هست که در آن داده ها به صورت بایت ها ذخیره می شن. بنابراین واحد اولیه داده ها معمولن به صورت پیش فرض به اندازه ی هشت بیت (یک کاراکتر character) هست. در واقع همه ی انواع داده ها در رایانه به صورت دودویی (باینری) هستند. زمانی که ما می خواهیم یک متن ساده را بر روی حافظه ذخیره کنیم، اتفاقی که می افتد این هست که داده ها می بایست ابتدا به متن ساده تبدیل شوند و سپس ذخیره شوند. حال آن که بخشی از این داده ها که تبدی می شوند واقعن لازم نیست اند؛ مثلن یک عدد صحیح (integer) بین دو تا چهار بایت هست که معمولن (بسته به بزرگی عدد) برای ذخیره آن یک بایت (هم اندازه ی یک کاراکتر) کافی هست. به علاوه در حین تبدیل ممکن است دقت را از دست بدهیم؛ مثلن در مورد عددهای اعشاری (double) این اتفاق می افتد چون معمولن تعداد اعشاری که در متن ساده نوشته می شوند کمتر از دقت واقعی متغییر هستند. وحال اگر بخواهیم این متن ساده را زمانی دیگر به عنوان ورودی برنامه استفاده کنیم بخشی از دقت را از دست داده ایم.

در نوشتن به صورت باینری؛ نخست) تبدیلی نیاز نیست، یعنی بخشی از حافظه موقت به همان صورت که هست روی حافظه دایمی ذخیره می شود: تبدیل ها اگرچه چندان زمان بر نیست اند ولی بر کاهش دقت موثر هست اند. دوم) حجم داده ها برای ثبت کمتر خواهد شد: در واقع این نوشتن بر روی حافظه هست که زمانبرترین بخش فرایند ذخیره سازی است و با کم شدن حجم داده ها زمان نوشتن آنها هم طبیعتن کم می شود.


خواندن و نوشتن به صورت باینری
خواندن و نوشتن در باینری تفاوت هایی با متن های ساده دارد. برای مثال وقتی یک فایل باینری باز می شود، برای خواندن، مکان شروع و طول جمله ای که باید خوانده شود را می بایست خودِ برنامه نویس تعریف کند (در واقع برنامه نویس بایستی بداند که داخل فایل چه داده ای با چه شکل و ترتیبی نوشته شده است. به صورت پیش فرض واحد خوانش و نگارش یک کاراکتر هست). مشکل سازگاری یک فایل باینری از یک ماشین به ماشین دیگر هم ممکن است از همین جا باشد. چنانکه مثلن تعریف ابتدا و انتهای یک فایل ممکن است در دو ماشین متفاوت باشد و در نتیجه مکان نما در جای اشتباهی قرار گرفته باشد و در نتیجه فایل باینری در ماشین جدید قابل خواندن نباشد. در فایل باینری مفهمومی مثل پایان خط (end line) و فاصله (space) وجود ندارد.

نوشتن در فایل باینری هم به همین شکل هست؛ در یک فایل باینری اشاره گر شروع می کند به نوشتن پیوسته داده ها بدون در نظر گرفتن هیچ فاصله ی پیش فرضی. به این ترتیب تصحیح باینری ها هم به سادگی باز کردن و نوشتن در یک متن ساده نیست.

به طور کلی در خواندن و نوشتن در C++ می شود از سه کلاس زیر استفاده کرد:

ifstream (input file stream) تنها برای خواندن از یک فایل     
ofstream (outout file stream)تنها برای نوشتن در یک فایل  
fstream (file stream) برای نوشتن و خواندن (هردو) در یک فایل              

بنابراین می شود از کلاس سوم به جای هردوکلاس دیگراستفاده کرد.


برای نوشتن کاراکترها به صورت باینری تنها نام و اندازه ی کاراکتر لازم هست. برای مثال دستور زیر یک کاراکتربا نام Name و اندازه ی ده را به صورت باینری ذخیره می کند:

char Name[10];
ofstream OutFile ("data.bin", ios::out | ios::binary);
OutFile.write (Name, 10);
OutFile.close();

اما اگر داده ها چیزی جز کاراکتر باشند نیاز هست علاوه بر اندازه ی متغیر، اشاره گر را هم به کاراکتر تبدیل کرد مثلن

double Variable;
ofstream OutFile ("data.bin", ios::out | ios::binary);
OutFile.write ((char*)& Variable, sizeof (double));
OutFile.close();


و برای خواندن
double Variable;
ifstream InFile ("data.bin", ios::in | ios::binary);
InFile.read ((char*)&Variable, sizeof (double));
InFile.close();


در شکل و برنامه های بالا به چند چیز دقت کنید:
  1. نوع کلاس برای نوشتن و خواندن متفاوت است.
  2. نام فایل بعد از نام کلاس همان اسمی هست که همه جا در طول برنامه شناخته می شود. اما این نام می تواند متفاوت از نام فایلی باشد که ذخیره می شود.
  3. اولین عبارت در داخل پرانتر نام فایلی هست که داده ها در آن ذخیره خواهند شد یا از آن خوانده خواهند شد.
  4. بعد از اسم فایل مشخصه ورودی-خروجی بودن آمده است. ورودی-خروجی بودن یک فایل بسته به نوع کلاسی هست که استفاده شده. مثلن برای خواندن از ios::in استفاده شده است.
  5. علامت جدا کننده.
  6. نوع فایل (باینری) تعریف شده است.
در مورد نوع فایل و مشخصاتی که فایل می تواند داشته باشد دو جدول در انتهای این متن آمده که می تواند مفید باشد.

برای آزمایش می توانید برنامه ی ساده ای را که نوشته ام دانلود کنید، بخوانید و اجرا کنید. در این برنامه متغییر x در خروجی باینری نوشته می شود و سپس از همان فایل خوانده شده و در متغییر y نوشته می شود. به این ترتیب مقدار نهایی y می بایست برابر با مقدار x باشد. به کلاس هایی که در برنامه به کار رفته اند دقت کنید.

 روی عکس ها کلیک کنید و آنها را در اندازه ی بزرگ ببینید.


پ.ن: اگر سوال یا پیشنهادی در این باره بود خوشجال می شوم بشنوم و اگر توانستم جواب بدهم.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

چندتا عکس برای تنوع

در طول یک ماه گذشته که ایران بودم و برگشتم، تغییرات آب و هوایی جالبی را تجربه کردم. گفتم شاید برای تغییر حال و هوای اینجا هم خوب باشه تا چندتا از اون مشاهده ها را بذارم؛


 ساحل گرم کیش و خلیج فارس با ترکیب رنگی که فکر می کنم بهترینِ رنگ های دنیا هستند و دمای هواش که بالای 30 درجه بود.


تپه های آبکوه، مشهد، جایی که برای من کلاس درس و یادگیری بوده و هست در آفتاب اریب پاییزی اش.


کوه عظیمیه ی کرج که سه سال برای من هم طور بود و هم حرا. چه شب هایی و چه سکوت هایی.

 
دریاچه ی کِمنادر بوخوم که یخ زده بود از سرما و چه طبیعت زیبایی داره. جای تازه ای برای من: در فقدان کوه ها عالی هست برای قدم زنی های طولانی.

این هم معجزه برف با درخت ها؛ مسیری که هرروز طی می کنم. این همه تنوع و تقریبن همزمان. واقعن طبیعت چه زیباست!

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

آن سه میمون خردمند؛ چیز بدی نبین، چیز بدی نگو و به بدی ها گوش نسپار

موضوع نه درباره ی نظریه تکامل و نه سیاسی هست (چنان که این روزها ممکن هست از کلمه ی میمون بر بیاد)، فقط من دو روز پیش با یکی از نمادهای کهن کشور ژاپن آشنا شدم به نام «سه میمون خردمند» که به نظرم جالب آمد. این نماد سه میمون را نشان می ده که با دست هاشون به ترتیب چشم ها، دهان و گوش ها شون را پوشانده اند با این پیام که «چیز بدی نبین، چیز بدی نگو و به بدی ها گوش نسپار» یا بهتر بگم با گوش، دهان و چشم کاری بدی انجام نده (مقایسه کنید با نماد سه گانه ی دین زرتشت).

این نماد مربوط به یکی از مذاهب باستانی ژاپن به نام «کوشین» هست که البته ظاهرن ریشه در تایوییستِ چینی دارد. در مذهب کوشین مفهومی وجود داره به نام «سانشی». سانشی ها عبارت اند از سه تا کرم که در بدن هر انسانی وجود دارند و رفتار و کردار انسان را ثبت و ضبط می کنن. این روابط الهی (چیزی مثل ملایکه) در هر دوره ی شصت روزه (طبق تقویم باستانی چینی ها)، در شب خاصی به نام «کوشین-ماچی»، بدن را ترک می کنند و پیش «تِن-تای» (خدا) می روند تا در مورد رفتار اون فرد گزارش بدهند. بعد از اون خدا ممکنه فرد بدکار را مریض کنه، عمرش را کوتاه تر کنه یا به لقاالله بپیوندانه. نکته اصلی و البته کاربردی برای منحرفین و گناه کاران اینه که این کرم ها در یک شب خاص و تنها وقتی که فرد خواب هست می توانند خبرها را ببرند. بنابراین اگه فرد توی اون شب بیدار بماند می تواند مانع شود که خبرها در مورد کارهای بد او به خدا برسد (مقایسه کنید با مفهوم فعلی شب قدر). این مراسم البته به یک سنت شب نشینی تبدیل شده که دوستان و فامیل در شب «کوشین-ماچی» دور هم جمع می شوند و سعی می کنند نخوابند.
در مورد میمون های سه گانه دو چیز جالب دیگه هست؛ اول اینکه بعضی باور دارند که آنها باعث می شوند تا یه جورایی گزارش بدی ها به خدا نرسه یا ناقص برسه و دوم اینه این میمون ها احتمالن چهارتا بودند که چهارمی مفهوم «کار بدی انجام نده» را داشته و به مرور زمان از یادها فراموش شده است.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

سیاوش ناظری

شاید شما هم سیاوش ناظری را بشناسید؛ آهنگ ساز و خواننده جوانی ست و نسبتی هم با شهرام ناظری دارد. تا به حال سه آلبوم از او منتشر شده با نام های «هرا» (دف نوازی)، «رقص و آتش» و «گه بی گه» که می توانید در همین پیوندها به رایگان گوش دهید. دیروز را به این اختصاص دادم که چیزهای تازه ای را که در آلبوم «گه بی گه» حس کرده بودم از هم و در مقایسه با کار قبلی اش برای خودم مشخص کنم تا چیزی هم در اینجا بنویسم. چیزهایی که به نظرم آمد سه مورد هست؛ اول این که کارهای سیاوش همگی معناگرا هستند یعنی تلاش دارند تا درک آهنگ ساز از شعر را در قالب صدا و آهنگ منتقل کنند. دوم، سیاوش در خواندن سعی دارد تا با صداش، علاوه بر موسیقی که جریان دارد، متنی را که می خواند فضاسازی کند. این را به راحتی در ادای کلماتی مثل خشم، پرواز، کش کشان، نمودن، دوزخ، جنان، هرکدام به تناسب بار معنایی شان، می شود درک کرد و حتا در چارچوب بزرگتر یعنی یک بیت هم رعایت شده است. این تکنیک در آلبوم دوم آشکارتر هست. و آخر این که در کارهای او تلفیق سازها و زمان بندی های موسیقیایی گوناگون شرقی و هم غربی متناسب با معنا و فضا هست که قابل تامل هست. در کار دوم یعنی همان آلبوم «گه بی گه» باز این سبک آشکارتر هست. زمان بندی های آهنگ ها که در واقع تصنیف هستند طولانی تر از مقدار معمول هستند، اما خسته کننده نیست اند. سیاوش ابتدا به شنونده فرصت می دهد تا با ریتم و ملودی خو بگیرد و سپس آن «برداشت تازه» خود از متن را در آن قالب می ریزد. گوش دادن به کارهاش را به آنهایی که به تنوع موسیقیایی علاقه دارند توصیه می کنم. من کارهاش را دوست دارم و به نظرم او آهنگ ساز و خواننده ی خوبی هست.

تکمیلی: من یک توضیح کوچک بدم که نوشته هایی از من با برچسب «هویجوری» در واقع «نوشته های متفرقه» هستند و برای خودم به همان اندازه اهمیت دارند که دیگر نوشته هام.

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

درباره ی اسلامی شدن علوم در دانشگاه ها؛ نقدی بر نظرات صادق لاریجانی

دی شب سخنرانی جالبی شنیدم از صادق لاریجانی (رییس قوه قضاییه در ایران) درباره چگونگی و چرایی اسلامی شدن علوم انسانی و طبیعی. احتمالن شما هم در جریان مسایل و اخبار جدیدی هستید که در این باره مطرح شده است. آقای لاریجانی در سه عنوان از امکان دینی شدن علم (به معنای عام) دفاع کردند. من ابتدا خلاصه ای از مضمون آن را نقل می کنم:

اول، پیش فرض های علم)   او با استفاده از این اصل که علم بر پایه ی پیش فرض هایی بنا شده است، از این نظریه دفاع کرد که عقاید دینی هم می توانند نقش همان پیش فرض ها را در علوم بازی کنند. یکی از مثال هایی که او آورد فروید بود که از پیش فرض های جنسی برای تحلیل هاش استفاده می کرده است. او در نتیجه گیری گفت که این عاقلانه نیست که کسی در ساحت خداوند به نماز بایستد و بعد از آن در دفتر کارش به توسعه ی علومی بپردازد که نفی کننده ی اصول دینی ای است که فرد به آن معتقد هست. و نکته ی دیگر منابع محدودی هستند که فرد در اختیار دارد. یعنی وقتی منابع و زمان ما محدود است بهتر است صرف توسعه و بسط عقاید (پیش فرض های) خود ما باشد.

دوم، هدف علم)   هدف از علم یکی از وجوهی هست که شایسته است تا در توافق با اصول دینی و حتا اگر نه دینی، اخلاقی باشد. آقای لاریجانی ادعایی از فیلسوف حاضر آقای دامیت* را هم مثال آورد (البته از آن دفاع نکردند) که اگر از سال هزارونهصد میلادی به بعد هیچ پیشرفتی در علم حاضر پدید نیامده بود، هیچ گواهی وجود ندارد که انسان چیزی بدتر از امروزش می بود. اینجا بیشتر علوم نظامی مورد توجه بود.

سوم، منشا الهامات علمی)   او به استناد برخی فرقه ها و نویسنده ها مانند پوآنکاره، اول از این نظر دفاع کرد که خلق علمی می تواند منشاهای فرامادی داشته باشد و بعد از دین به عنوان یکی از منشاهای احتمالی ابداع علمی یاد کرد.

اول از همه اینکه من خیلی خوشحال شدم که آقای صادق لاریجانی آدمی با این درجه از مطالعات فلسفی و علمی است. راست اش انتظارش را هم نداشتم. آقای لاریجانی به نسبت بسیاری از آقایان که از روی باد معده و علوم عتیقه اظهار نظر می کنند بسیار جای محترمی دارد. من دو نقد به سخنان او دارم. اول باید بگویم که آنچه او مطرح کرد نه از زبان یک فیلسوف و محقق یا متخصص حوزوی بود، که اگر بود، شایسته بود تا نکته بینی های علمی و فلسفی را بر انگیزد. پر واضح است که من و احتمالن اکثر افراد حاضر در آن سالن و شنوندگان دیگر، او را پیام آور و مدافع ایده ی نظام حاکم می بینیم و نه یک فیلسوف و عالم بی طرف. این را از آن جهت می گویم که او بارها اشاره کرد که این موضوع سیاسی نیست اما به گمان من خودشان هم نیک می دانند که چیزی جز این نمی تواند باشد! نقد دوم این است که آنچه او در حوزه ی پیوند بین علم و دین گفت بیشتر در قالب احساس و درک فردی و درونی می تواند مطرح باشد تا یک دستور بخش نامه ای. به این معنا که عالم می بایست شخصن و در حوزه ی تخصص خود بر اثر کنکاش و به دلخواه رابطه ای بین علایق دینی و تخصص علمی خود برقرار کند. و پیش نیاز این جنبش، آزادی هست. یعنی فرد می باید در انتخاب این روش و سویه آزاد باشد. فراتر از آن، چه بسا در بسیاری از این کنکاش ها شخص عالم پیش فرض های دینی را به چالش بکشد و حتا رد کند که باز نیازمند آزادی در بیان آن هست. این مساله به هرسه گزاره ای که ایشان عنوان کردند؛ یعنی پیش فرض های دینی، اخلاق دینی و الهام دینی در علم قابل توسعه هست. و صدالبته باید پذیرفت که بسیاری دانشمندان (چه دینی و چه سکولار، هردو)  هستند که چنین نمی پسندند که حوزه های دین و علم تداخل آشکار داشته باشند و این چیزی از ارزش علمی-تخصصی آنها نمی کاهد. به علاوه، برخلاف آنچه آقای لاریجانی گفتند بسیار معقول هم هست که کسی دین دار باشد و علوم ظاهرن منافی دین را مورد بحث قرار داد و آنچه اینجا ملاک عقلانیت هست نه دینی بودن یا نبودن، که فواید آن علم، اخلاق و عرف جامعه هست. با این مقدمه برگردیم به وضعیت نظام حاکم و روش های گزینشی آن: بیایید واقع بین باشیم و به این سوال ها پاسخ بدهیم که ماحصل این تفکر در قالب سیستم گزینشی حاضر چه خواهد بود؟ آزادی؟؟ یا نه، اینکه تنها متدینین می توانند به کرسی های استادی تکیه بزنند؟ جایگاه دیگر انواع آرا و افکار کجاست؟ غرب؟ همانطور که گفتم نقد من در اینجا بیشتر به چگونگی پیاده سازی این مساله برمی گردد و به نظر من چرایی آن یک مبحث دانشگاهی هست و من به آن اشاره ای نکرده ام.

*در جستجوی اینترنتی پیداش نکردم.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

اصل بقای ر ِد کویین

در رابطه با نظریه ی تکامل، اصلی وجود داره به نام ر ِد کویین،the Red Queen Principle، که می گوید:

در یک مجموعه ی تکامل یابنده، تداومِ توسعه هر گونه تنها در گرو تکامل نسبی هرگونه نسبت به گونه هایی است که در همان سیستم در حال تکامل اند.


این اصل را ال. وان. والن در 1973 پیش نهاد داده است. به زبان ساده تر هر گونه ای برای بقا باید بتونه با گونه های رقیب در سیستم، در تعادل نسبی باقی بمونه. برای مثال درخت هایی که در تراکم در کنار هم کاشته می شوند می بایست متناسب با دیگر درخت ها و گیاهان هم سایه قد بکشند تا بتوانند از نور خورشید بهره کافی ببرند و در سایه باقی نمانند. این مثالی است که من هرروز وقتی از خانه به سمت محل کارم می روم مشاهده می کنم. مثال دیگر خرگوش ها هستند. در شرایط زیستی ای که شکارچی ها (روباه ها) سریع تر می دونند، برای بقا خرگوش ها می بایست «به تناسب» سریع تر فرار کنند که در نتیجه خرگوش هایی با پاهای قوی تر و بلندتر به وجود می آیند.

کلمه «تناسب» در اینجا نقش کلیدی را دارد؛ یعنی سیستم تنها برای تعادل «نسبی» در وضع موجود و به صورت موضعی تغییر و تحول پیدا می کند و نه بیشتر. این تغییرات ممکن است تناوبی هم باشند. مثلن درمورد خرگوش ها هر نسلی از آنها که بتواند به اندازه کافی سریع بدود تا شکار نشود، باعث می شود تا نسل دیگری از روباه ها به وجود بیایند که سریع تر می دوند و شکار می کنند. نکته جالب این اصل آن هست که چگونه بقای زیرمجموعه ها (به صورت انفرادی) در یک سیستم مشخص، تعیین کننده ی بقای گونه ی مربوطه هست.

این اصل را به این خاطر ر ِد کویین نامیده اند چون شخصیتی به همین نام در کتاب آنسوی آیینه (ادامه ی کتاب آلیس در سرزمین عجایب)  از لوییس کارول، در جایی می گوید:

همه ی آنچه در توان داری لازم است تا تنها در همان جایی که هستی بمانی.

حالا چرا این موضوع را مطرح کردم؟ اگر کمی دقت کنیم در جامعه ی انسانی هم می شود چیزی مشابه را دید و لمس کرد. برای بقا در یک سیستم اجتماعی ما انسان گاهی مجبور هستیم تا خود را در سطحی از توانایی و آگاهی نسبت به دیگران نگاه داریم وگرنه به طور طبیعی از چرخه ی تکامل بیرون می رویم. این چیزی هست که باعث پیشرفت یکنواخت و مفید کل سیستم می شود. البته در ایران راه دیگری هم هست. بگذارید مثالی بزنم: وقتی شما عضو دایمی هییت علمی دانشگاهی هستید دو راه برای بقا در سیستم دارید؛ 1) ارتقا و تکمیل دایمی سطح علمی خود به طور پیوسته و فعال، 2) حذف همه آنهایی که ممکن است از شما بیشتر، بهتر و فعال تر تلاش کنند. در ایران راه دوم هنوز باز هست.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

های اینگو!

با کمی بدجنسی و یک درجه تخفیف این کُمیک پست* را به استادم تقدیم می کنم، که البته فارسی بلد نیست! :دی تصورش هم قشنگه : ).

* به جای کلمه های کُمیک و پست کلمه ی فارسی گویایی اگه دارید لطفن به من هم بگید.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

روایت دوم

دم دمای صبح بود. ابراهیم از همان سرشب در جاش می غلتید و خواب و بیدار بود. این چند شب را --از همان شب که به آن دیار آمده بود-- نخوابیده بود. وهربار، تا چشم هاش روی هم می رفت، دوباره پیام آور وحی اش را می دید و آن پیام نو: «ای ابراهیم، پسرت را به قربانگاه ببر.. ». به پهلو گردید و صورت هاجر را برای صدامین بار برانداز کرد. صورتی که زیر شعاع های نحیف نور ماه نقش روزگار بر جبین اش بیشتر و بیشتر برجسته می نمود. نقشی که از روزهای تنهایی خبر می داد، از رها شدگی در بیابان، از به چنگ و دندان کشیدن طفل کوچک اش و هزار رنج و هزار سختی. چشم از صورت هاجر برداشت و دست به زیر روانداز برد. دست مرطوب اش نوک خنجر را توی کنفِ پیچیده لمس کرد و به آرامی فشرد.

به چشم برهم زدنی پشت صخره ها و سنگ ها بود. همین جا قرارشان بود؛ پدر و پسر. چهره اش درهم بود و باز رفته بود توی فکر. بارها تصور کرده بود که در بازگشت چه گونه ماجرا را برای هاجر بگوید. اصلن از کجا شروع کند؟ بگوید که چه..؟ که خدا چنین گفته؟ گفته که چه بشود؟ چرا اسماعیل؟ چرا نه ساره و نه هاجر؟؟ اصلن چرا نه خودت؟ راه دیگری هم هست: اصلن برنگرد! از همان راه به سمت خانه هم می شود رفت. می روی و دیگر هم هاجر را نخواهی دید. با خودش می جنگید.

اسماعیل آمد. راهی شدند. شیب سختی را تندُ تند بالا می رفتند. اسماعیل سوار و ابراهیم پیاده؛ هرکدام در فکر و اندیشه ای بودند. باید جنبید. خدا کیست؟ الان است که همه جا روشن شود. خدا کجاست؟ زودتر می بایست کار را تمام کرد. اگر خدایی نبود چه؟ کار که تمام شود، راه برگشت را سبک تر و تیزتر هم می شود رفت. می شود رفت؟ می شود برگشت. از کجا معلوم که وحی باشد و نه توهم؟ گفتگوها بود تا به قربانگاه رسیدند. کوتاه صحبتی کردند و نیایشی خواندند. خورشید خاموشی را پس زده بود و حالا صورت های گرفته ی ابراهیم و اسماعیل روشن شده بود. دست هاش را بست. پاهاش را هم. خنجر تیز را از لای کنف بیرون کشید و روی سینه پسر خیمه زد. چاقو را گذاشت روی گلوی پسرش و برید. خون فواره زد. و به یک لحظه دست هاش را و ردا و صورت اش را همه در خون پسرش دید. احساس سبکی می کرد. دل اش می خواست همان جا بخوابد.


۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

سیستم بین المللی واحدهای اندازه گیری

اکتبری که گذشت The International System of Units، SI یا همون سیستم بین المللی واحدهای اندازه گیری پنجاه ساله شد. این سیستم شامل هفت واحد پایه ی اندازه گیری هست: متر (طول)، کیلوگرم (جرم)، ثانیه (زمان)، آمپر (جریان الکتریکی)، کلوین (دمای ترمودینامیکی)، کندلا (شدت روشنایی) و مول (مقدار ماده). البته این سیستم به جزییات زیادی در مورد چگونگی به کار گیری و ترکیب واحدها و پیشوند نام ها و غیره هم می پردازد که شاید برای پژوهشگرها خالی از لطف هم نباشه. احتمالن می دونین که هدف اصلی از این کار این بوده که واحدها مستقل از اشیا و قابل باز-اندازه گیری در شرایط مشابه فیزیکی باشند. اگر به تعریف واحدهای امروزی نگاه کنید متوجه می شوید که با ثوابت جهانی طبیعی مثل سرعت نور در خلا مربوط هستند که یعنی ثبات و دقت مطلوبی به دست می دهند. البته دلیل دیگرش هم اشتباهات و پیچیده گی های محاسباتی بوده که به خاطر تبدیل واحدها وجود داشته است.

شاید درباره ی سقوط فضاپیمای مریخ در سال 1999 شنیده باشید که به نظرم بهترین مثال برای نشان دادن اهمیت یکسان سازی واحدهای اندازه گیری فیزیکی هست. داستان از این قراره که دستگاه اندازه گیری سرعت دورانی این فضاپیما توسط یک برنامه ی کامپیوتری اندازه گیری می شد که واحد نیرو را بر اساس پوند-نیرو (نیروی جاذبه موثر بر یک پوند) محاسبه می کرد. در صورتی دستگاه کنترل، نتایج این محاسبات را در واحد نیوتون فرض می کرد و در نتیجه خطایی از مرتبه ی حدودن چهار و نیم برابر وجود داشت (هر نیوتون حدود چهارونیم پوند-نیرو هست) که باعث شد فضاپیما وارد جو غلیظ تری از مقدار پیش بینی شده بشه و بر اثر اصطکاک از بین برود. این خطای انسانی حدود 125 میلیون دلار برای ناسا هزینه داشت. جالب تر اینجاست که آمریکا تنها کشور برجسته ای هست که واحدهای اندازه گیری بین اللملی را هنوز به رسمیت نشناخته است.

توضیح: توی گوگل چندجایی مطلب مربوط به فضاپیما را به فارسی دیدم اش، اما اول اینکه کامل نبود و دوم اینکه خالی از لطف نبود نوشتن اش.

پی نوشت: شاید دقت کرده باشید که عبارت SI مخفف اسم The International System of Units نیست. این به خاطر اونه که این عبارت مخفف اسم فرانسوی ای هست که برای اولین بار در واقع برای این سیستم به کار رفت.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

مردی از زمین

داستان این فیلم (The man from earth) یک گفتگوی علمی-تخیلیِ هست بین چندتا دوست؛ روانشناس، باستان شناس، زیست شناس و ... که جمع شدند تا با «دکتر جان اولدمن»، دوستشون، که داره ترکشون می کنه خداحافظی کنند.

چه می شد اگر یک نفر از اواخر دوران پارینه سنگی (Upper Paleolithic) تا به امروز زنده مانده باشه؟ این سوالیه که گفتگوها پیرامون آن شکل می گیره. جان کسی هست که تا به امروز چهارده هزار سال پیوسته بدون مرگ زندگی کرده. او باید هر ده سال محل زندگی اش را عوض کنه چون اطرافیان اش به تدریج متوجه می شوند که او پیر نمی شه. او دوران آتش و شکار و غارنشینی را به یاد داره! او حمورابی را دیده. همینطور بودا را و خداهای بسیاری را که به وجود آمده اند و از بین رفته اند و مذهب ها و همین طور گونه ها. او یاد گرفته که چطور خودش را گاهی به مردن بزنه. او یک نقاشی اصل از دوست قدیمی اش ونگوگ داره و یک کمان از دوران غارنشینی. و دست آخر اینکه همه ی آدم هایی که او دیده، کار کرده، با اونها ازدواج کرده یا دوستشون داشته مرده اند. ایده ی فیلم برای من بسیار هیجان انگیز بود. تصور اینکه چندتا راه گوناگون برای بازگو کردن این داستان می تونه وجود داشته باشه؟

بعد از این فیلم به ذهنم رسید که ما همه تاریخ زیادی می دونیم فقط اگه ارتباط بین دوره ها را طوری منطقی و با زمانبندی درست پیدا کنیم، می تونیم یکی از این داستان ها بسازیم. آیا دوست دارید این فیلم را ببینید؟ -اگه ندیدید. من می خوام ادعا کنم که اگه از این نوشته لذت بردید احتمالن از فیلم هم لذت می برید.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

پاییزها زمین هم مست می شود

پاییز است، برگ ها به سرعت می ریزند --لااقل اینجا پشت پنجره ی اتاق من-- و من حظی می برم از تماشا، اونقدر که گیج بزنم؛ انگار که زمین هم شتاب گرفته و با سرعت بیشتری به دور خودش می گردد.
البته این فقط حس و حال من نیست. در واقع، در پاییز که برگ درخت ها می ریزند مقدار قابل توجهی جرم در راستای شعاع زمین جابه جا می شود که ممکنه سرعت دورانی زمین را زیاد کنهاما در بهار دقیقن به عکس درخت ها همین جرم را در دوباره به شاخه ها و برگ ها می برند و سرعت کاهش می یابد. درست مثل وقتی که دست هاتون را در حال چرخیدن باز کنید.
نظریه ی زیاد استواری به نظر نمی رسه --یادمه جایی خواندم که برای توضیح مستی زمین پیشنهاد شده بود اما چندان جدی گرفته نشد، اما سرگیجه ی من رو به خوبی توجیه می کنه : ).

پی نوشت توضیحی: یادم نیست کجا این مطلب را خوندم. منبعی براش ندارم.
پی نوشت توجیهی: جایی که زمین مست هست و تلوتلو می خوره، آدمی جای خودشو داره.

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

جورج و تکالیف ریاضی اش


در سال 1939 در دانشگاه برکلی کالیفرنیا، یک دانشجوی دوره ی دکترای ریاضی با تاخیر وارد کلاس آمار اش شد. او که دیر رسیده بود، دو سوالی را که روی تخته سیاه نوشته شده بود را رونویسی کرد و با این تصور که آنها به عنوان تکلیف هستند، حل شان کرد و مدتی بعد به استاد اش تحویل داد. شش هفته بعد استادش با او تماس گرفت و گفت که یکی از اثبات های او را به شکل مقاله ای بر چاپ آماده کرده است! در واقع او دوتا از مسایل حل نشده ی آمار را حل کرده بود. نام این فرد جورج دانتزیگ است. 
امروز که داستان این اتفاق را خواندم خیلی لذت بردم. مخصوصن آنجایی که جرج مسایل را به استاد اش می دهد و می گوید:
[...] ببخشید که تکالیف ام را دیر انجام دادم-به نظرم اینها کمی سخت تر از تکالیف معمول بودن.

این داستان من را به یاد حرف هایی انداخت که در یک برنامه ی جامعه شناسی شنیده بودم:

[...] تصور اینکه کاری نشدنی است، آن کار را برای ما نشدنی می کند [...]

اگر جورج می دانست که چیزی که روی تخته نوشته شده دو مساله ی حل نشده است آیا می توانست آنها را حل کند؟ یا اگر می توانست، آیا این کار به سادگی حل تکالیف در منزل بود؟ 
جورج بعدها آدم سرشناسی شد و به درجه استادی هم رسید. ماجرای کامل داستان را می توانید اینجا بخوانید.
این داستان بن مایه ی فیلمی به نام گود ویل هانتینگ (1997) شد.

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

لینک به یک ویدیو در یوتیوب


هرکدام از ما هرروز چندین لینکِ ویدیویی را تماشا می کنیم یا شاید مطلبی را به صورت ویدیویی روی صفحه ی وبلاگ یا فیس-بوک بفرستیم. تجربه ی شخصی من این است که اغلب اوقات وقت نمی شه که همه ی آن ویدیوهایی را دلم می خواهد ببینم و به دنبال آنم که گزینه های کوتاه تر و مفیدتر را ببینم.

اما دیروز مطلب جالبی درباره ی لینک به ویدیوهای یوتیوب دیدم که می گفت چگونه می توان به یک لحظه ی مشخص در یک ویدیو لینک کرد. این کار خیلی ساده است. فقط می بایست دقیقه و ثانیه ی مورد نظر را به انتهای آدرس اضافه کنید. برای مثال برای اینکه ثانیه ی 7ام از دقیقه ی 12ام  را ببینید می بایست لینک را به این صورت بنویسید:

http://www.youtube.com/watch?v=PmJV8CHIqFc#t=12m07s

قسمت قرمز رنگ قسمتی است که به آدرس اضافه شده است. به این ترتیب شاید بشود کمی مختصرتر و دقیق تر به یک ویدیو در یوتیوب لینک داد.

تکمیلی: اگر زمانی که می خواهید به آن لینک بدهید بیشتر از 60 دقیقه است می توانید عدد ساعت و حرف h را بعد از مساوی اضافه کنید. مثلن:
http://www.youtube.com/watch?v=BAurgxtOdxY#t=01h12m06s


۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

کلایپیستر سابدپرسوس


این ویدیو چرخه ی زندگی Clypeaster subdepressus (یکی از گونه های سکه های دریایی که از گروه خارپوستان هستند) را نشان می دهد. همانطور که در توضیحات آمده این کار بخشی از یک پروژه کارشناسی ارشد در برزیل است. زیرنویس های ویدیو هم توضیحات جالبی می دهند. چون ممکن است صفحه ی موجود در یوتیوب فیلتر باشد اینجا لینک دیگری از همین ویدیو را می گذارم. مدت ویدیو حدود سه و نیم دقیقه است.